نبات شیرین مامان و بابا

2_ من و مامانی و تو و خدا ...

  یه روز میاد من و تو یه نی نی داریم... کوچولوی کوچولو... انقدر که بلد نیست راه بره...پوشک میپوشه... چهار دست و پا میره... دستاشو میگیریم تا یکم وایسه... اما میافته... دیگه خسته میشیم... دراز میکشم ... بغلش میکنم و داد میزنم عسل بابا کییییه؟ اما نی نی مون نمی تونه حرف بزنه... گنگ بهمون خیره میشه... منم شاهد این صحنه هام... میگم بهت گفتم عسل بابا کییییه نفس من...؟ اما... یه روز میاد دوسالش میشه... یکم حرف میزنه... لباسامو میپوشه و میگه بابایی خوشگل شدم؟ میگم: بابایی این که لباسای منه... میگه:بابایی به مامانی نگیا اما من لباساتو پوشیدم تا باهاش ازدواج کنم...! میگم:نخیر نخیر قبول نیس این خانومیه منه...عشق منه... ک...
10 تير 1394

1- به نام خدای مهربونی که تورو تو دل من گذاشت ..

همیشه وقتی پست های نینی وبلاگیا رو میخوندم آرزو داشتم منم یه وبلاگ تو نی نی وبلاگ داشته باشم .. و حالا اون آرزو برآورده شده .. خدا داره یه فرشته ی کوچولو به ما هدیه میده .. از ته قلبم از خدا میخوام که لیاقت مادریشو داشته باشم .. عشق مامان و بابا .. من و بابایی بی صبرانه منتظر اومدنتیم .. بی صبرانه .. نبات شیرینم .. مامانی خوب مراقبته تا سالم و سلامت بیای بغلمون .. توام از خدای مهربونمون بخواه کمکم کنه بتونم خوب برات مادری کنم عسلم ..   - خدای مهربونمون .. خدای خیلی خیلی مهربونمون .. خودت مراقب فرشته ی تو راهیمون باش تا سالم و سلامت بیاد پیشمون .. خدای قشنگم .. هزار هزار بار شکرت .. ...
5 تير 1394
1